کد مطلب:122416 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

معاویه در فکر براندازی اسلام بود
مطرف بن مغیرة بن شعبه گوید: همراه پدرم كه فرماندار كوفه بود برای ارائه ی گزارش كار به شام رفتیم. پدرم هر روز در مجلس معاویه حضور داشت و شبها به منزل برمی گشت و سخنان معاویه را برای من نقل می كرد و از عقل و زیركی وی تعجب می كرد و می گفت: مرد بسیار متین، زیرك و صاحب تدبیری است.

برخلاف گذشته شبی به منزل آمد و از شدت ناراحتی شام نخورد و دیدم بسیار غمگین است. ابتدا سكوت اختیار كردم و فكر كردم منشأ ناراحتی چیز خاصی است و یا در مورد فرمانداری اوست. بعد از ساعتی گفتم: پدر چرا این قدر ناراحتی؟ گفت: پسرم! از نزد كثیفترین مردم می آیم كه بی دینتر از او هرگز سراغ ندارم.

سپس گفت: با معاویه خلوت كردم و كسی میان ما نبود. گفتم: یا امیرالمؤمنین! تو بزرگ شده ای و دیگر به آمال و آرزوهایت رسیده ای. چه می شود بعد از این با بنی هاشم كه ارحام تو هستند احسان نمایی. به خدا قسم كسی در میان آنها نمانده كه از او واهمه داشته باشی.

معاویه گفت: هیهات! هیهات مغیره! چه می گویی؟ ابوبكر به حكومت رسید و عدالت پیش گرفت و كارهایی كرد و وقتی از دنیا رفت همه چیزش فراموش شد و فقط این ماند كه كسی بگوید ابوبكر. پس از او عمر به حكومت رسید و آستین بالا زد و ده سال كار كرد و چون مرد، عملش نیز فراموش شد و تنها نامی از او باقی ماند. بعد از او عثمان حكومت را به دست گرفت و كسی در نسب مانند او نبود و كرد آنچه كرد! وقتی از دنیا رفت نامش و كارش نیز از یاد رفت، مگر آنكه كسی به طور عادی می گوید عثمان.

اما نام این برادر هاشم (یعنی رسول الله) را هر روز پنج بار در اذانها و بر فراز مناره ها و مسجدها و معبدها فریاد می كشند و می گویند: اشهد أن محمدا رسول الله. ای مغیره! فكر می كنی بعد از این چه عملی باقی خواهد ماند و چه نام نیكی از ما پایدار می ماند؟ به خدا سوگند آرام نخواهم گرفت مگر اینكه این نام را در زیر خاك دفن كنم و اثری از آن در روی زمین باقی نگذارم. [1] .

مأمون عباسی چون این خبر را شنید دستور داد اشهد أن محمدا رسول الله سر دادند و به



[ صفحه 124]



شهرها نوشت كه معاویه را در بالای منابر لعن كنند. [2] .


[1] فاي عمل يبقي بعد ذلك، لا ام لك و الله الا دفنا دفنا.

[2] مروج الذهب، ج 2، ص 341 و شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129.